مقالات



پاتریک که درگیر روابط عاطفی بی‌بندوبار می‌شد در دوران کودکی داغ حسرت خانه‌ای امن و باثبات را به دل برده بود. به این دلیل که مادرش در میگساری افراط می‌کرد.

پاتریک: حتی بعضی شب‌ها نمی‌دانستیم کجاست و چه‌کار می‌کند. اگرچه واقعیتش این بود که همه‌ی ما می‌دانستیم، اما نمی‌خواستیم به روی او بیاوریم. وقتی هم که در خانه بود چنان مست و پاتیل بود که توجهی به اطرافیان نمی‌کرد.

اگر یکی از والدین شما میگسار حرفه‌ای بوده است، بنابر این نیاز به امنیت شما برآورده نشده است.

به نظر ما پاتریک در دوران بزرگسالی به بی‌ثباتی اعتیاد پیدا کرده بود و به همین دلیل جذب افراد پیش‌بینی‌ناپذیر و بلاتکلیف می‌شد. او گرفتار عشق نافرجام نی می‌شد که تعهدگریز، خوش‌گذران و فرصت‌طلب بودند.

کودکی که احساس امنیت می‌کند، می‌تواند آرام باشد و به دیگران اعتماد کند. احساس امنیت، سنگ بنای هر احساس دیگری است. بدون احساس امنیت، احساس‌های دیگر محلی از اِعراب ندارند. بنابر این ناامنی مانع انجام درست سایر تکالیف تحوّلی می‌شود. هر چه انرژی روانی افراد بیشتر صرف نگرانی درباره‌ی امنیت‌طلبی شود، کمتر به آن می‌رسند.

اگر شرایط دوران کودکی ناامن باشد، کودک در معرض بیشترین خطر روبه‌رو شدن مجدد با این احساس ناامنی قرار می‌گیرد. شما برای امنیت‌طلبی، عجولانه و تکانشی از دامن یک رابطه به رابطه‌ای دیگر پناه می‌برید یا با شعار نه شیر شتر و نه دیدار عرب، انزواگزینی را پیشه می‌کنید مثل ماریان در سال‌های بعد از ورود به دانشگاه.

 



برای این که بتوانیم ارتباط سالمی با اطرافیان برقرار کنیم نیاز به عشق، توجه، همدلی، احترام، محبت، درک و راهنمایی داریم. ما بایستی این نیازها را هم در خانواده و هم در بین همسالان کنیم.

ارتباط با اطرافیان را می‌توان به دو نوع تقسیم کرد: 

  •  رابطه‌ی صمیمی: 

ما معمولاً با اعضای خانواده، همسر، نامزد یا دوستان خیلی نزدیک، رابطه‌ی صمیمی داریم. این افراد دلبستگی هیجانی شدید به ما دارند و ما نیز متقابلاً همین احساس را داریم. در بیشتر روابط صمیمی، ما همان احساسی را داریم که در قبال پدر یا مادرمان داشته‌ایم. 

  •  رابطه‌ی اجتماعی:

 ما از طریق این گونه روابط سعی می‌کنیم در بطن گروه اجتماعی بزرگ‌تری قرار بگیریم و احساس تعلق خاطر کنیم. منظور از روابط اجتماعی، برقراری ارتباط با دوستان یا گروه‌ها در جامعه است. مشکلات ارتباطی می‌توانند ظریف و ناآشکار باشند. ممکن است در نگاه اول این گونه به نظر برسد که شما آدم سازگاری هستید و روابط شما عیب و ایرادی ندارد. شما ممکن است در کنار خانواده، همسر یا گروه‌های اجتماعی، احساس رضایت کنید. اما با این حال احساس تنهایی و انزوا دست از سر شما برندارد. در چنین مواقعی، احساس تنهایی می‌کنید و سخت نیاز دارید که با دیگران وارد رابطه‌ای صمیمی بشوید. شما سعی می‌کنید فاصله‌ی عاطفی خود را با دیگران حفظ کنید و اجازه نمی‌دهید که دیگران به شما نزدیک شوند چون حدس می‌زنید تنهایی شما بیشتر می‌شود. ممکن است گوشه‌گیر و منزوی باشید و همیشه احساس تنهایی کنید.

 



دیوید که در پست های قبل به شرح برخی از مشکلات وی پرداختیم، نمونه‌ی بارز مشکل ارتباطی با دیگران است. او از ارتباط با جنس مخالف، احساس رضایت نمی‌کرد و در صمیمی شدن سخت مشکل داشت. هر گاه بوی صمیمیت به مشامش می‌رسید پا پس می‌کشید. او حتی روابط نزدیک خود را نیز در یک سطح رسمی و غیرصمیمی نگه می‌داشت. در ابتدای درمان وقتی از او خواسته شد که افراد صمیمی زندگی‌اش را نام ببرد، فرد خاصی به ذهنش خطور نکرد.

دیوید در جوّی بزرگ شده بود که شاخصه‌ی اصلی آن خلأ هیجانی و کمبود عاطفی بود. او فقط می‌دانست که پدر و مادرش افرادی سرد، بی‌مهر و کناره‌گیر بودند. او با والدینش رابطه‌ی عاطفی نداشت. 

کودکان سه نوع محرومیت را ممکن است تجربه کنند: 

  • محرومیت از محبت
  •  محرومیت از همدلی 
  • محرومیت از راهنمایی 

دیوید زهرِ تلخ هر سه نوع محرومیت را چشیده بود.

اگر در روابط عاطفی و اجتماعی مشکل داشته باشید، تنهایی دست از سر شما برنمی‌دارد. احساس می‌کنید هیچ کس واقعاً شما را درک نمی‌کند و به شما اهمیت نمی‌دهد (تله‌ی زندگی محرومیت هیجانی). یا ممکن است احساس کنید که از دنیا فاصله گرفته‌اید و منزوی شده‌اید و وصله‌ی ناجور هر جمعی هستید (تله‌ی زندگی طرد اجتماعی). این احساس بی‌معنایی و خلأ، شما را مشتاق دیوانه‌وار روابط اجتماعی و عاطفی می‌کند.

 




خودمختاری را توانایی جدا شدن والدین و عملکرد مستقلانه تعریف می‌کنند. البته این توانایی را بایستی با افراد همسن و سال سنجید. علاوه بر این، توانایی ترک خانه والدین، تشکیل زندگی مستقل، دست یافتن به هویت، روشن سازی اهداف و جهت بخشی به زندگی خودمان، بدون حمایت یا جهت‌دهی والدین را نیز جزء خودمختاری محسوب می‌کنند. فردی که خویشتن مستقل دارد به خودمختاری دست یافته است.

اگر در خانواده‌ای بزرگ شده‌اید که استقلال‌یابی و خودمختاری را تشویق کرده‌اند؛ بنابر این والدین به شما مهارت‌های خودکارآمدی را یاد داده‌اند و شما را به سمت مسؤولیت‌پذیری سوق داده‌اند و به شما یاد داده‌اند که مهارت خوب قضاوت کردن را یاد بگیرید. والدین‌تان به شما کمک کرده‌اند که با جسارت به مقابله با مشکلات دنیای اطراف بروید و با همسالان‌تان روابط سالمی برقرار کنید. این‌گونه والدین به جای حمایت افراطی و بیمارگونه، به شما یاد داده‌اند که دنیا جایگاه امنی است و علاوه بر این به شما یاد داده‌اند که چگونه از خودتان مراقبت کنید. علاوه بر این، چنین والدینی، فرزندان خود را به سمت کسب هویتی مستقل تشویق می‌کنند.

به هر حال ممکن است شما در محیط ناسالم‌تری بزرگ شده باشید که جلوی استقلال‌طلبی را گرفته باشند و در عوض شما را به سمت وابستگی و دنباله‌روی تشویق کرده باشد. در چنین فضایی ممکن است والدین مهارت‌های خوداتکایی را به شما یاد نداده باشند، بلکه در عوض همیشه کارهای شما را انجام داده‌اند و تلاش‌های شما برای مهارت‌یابی را دست کم گرفته‌اند. ممکن است دایم در گوش شما خوانده باشند که دنیا جایگاه خطرناکی است و در جهان نابسامان و پرخطری به سر می‌بریم. ممکن است همیشه درباره‌ی ابتلا به بیماری‌های خطرناک به شما هشدار داده‌اند. همچنین ممکن است نگذاشته باشند شما به دنبال علایق طبیعی خود بروید و قضاوت‌های شما را محکوم کرده باشند. به‌گونه‌ای که امروزه نمی‌توانید به تصمیم‌ها و قضاوت‌های خود اطمینان کنید.

 



عزت نفس را می‌توان احساس ارزشمندی درباره‌ی زندگی شخصی، اجتماعی و شغلی‌مان تعریف کنیم. اگر در دوران کودکی از سوی خانواده، دوستان یا محیط مدرسه مورد عشق و احترام قرار گرفته باشیم، عزت نفس سالمی در ما شکل می‌گیرد.

کمال مطلوب این است که ما همه‌ی این شرایط را در دوران کودکی تجربه کنیم و عزت نفس ما تقویت شود. اگر در خانواده احساس کنیم که قدر و منزلت ما را می‌دانند، به ما مهر می‌ورزند، همسالان ما را در جمع خود می‌پذیرند و قبول می‌کنند و در محیط مدرسه موفق شویم، عزت نفس سالمی در ما شکل خواهد گرفت. برای پرورش عزت نفس بایستی بدون عیب جویی یا طرد افراطی، ما را تشویق و تحسین کرده باشند.

اما ممکن است شما در چنین شرایط ایده‌آلی بزرگ نشده باشید. شاید والدین یا خواهر و برادرهایی داشته‌اید که دایم از شما عیب‌جویی می‌کرده‌اند به‌گونه‌ای که احساس کرده‌اید که اصلاً قابل پذیرش نیستید. احساس کرده‌اید که هیچ کس شما را دوست ندارد. ممکن است همسالان‌تان شما را آدم حساب نکرده باشند. ممکن است آنها این احساس ناخوشایند را در شما ایجاد کرده باشند یا ممکن است احساس کرده‌اید در حوزه‌ی تحصیل یا ورزش، شکست خورده‌اید.

در دوران بزرگسالی ممکن است در برخی از حوزه‌های زندگی‌تان، احساس ناامنی کنید. شما اعتماد به نفس ندارید. در برخی از حوزه‌های زندگی (مثل روابط صمیمی، محیط‌های اجتماعی یا محیط کاری) پایتان می‌لنگد و نمی‌توانید با سرانگشت تدبیر، گره از مشکلات باز کنید. در این حوزه‌ها خودتان را حقیرتر از دیگران تصور می‌کنید. به انتقاد، سخت حساس هستید. چالش در زندگی، شما را به شدّت مضطرب می‌کند. ممکن است چالش‌گریزی را پیشه کنید یا چالش‌ها را ماست‌مالی کنید.



مشکلات موجود در نیاز به پذیرش محدودیت‌های واقع‌بینانه از بسیاری جهات متضاد مشکلات نیاز به خودابرازگری است. زمانی که به شما اجازه‌ی هیچ گونه ابراز وجودی داده نشود، شما سخت تلاش می‌کنید خودتان را کنترل کنید. نیازهای خودتان را فراموش می‌کنید و به رفع نیازهای دیگران می‌پردازید. اگر خانواده‌ی شما نتوانسته باشند برای شما محدودیت‌های واقع‌بینانه وضع کنند، شما به‌گونه‌ای خودخواهانه بر ی نیازهای خودتان پافشاری می‌کنید به‌گونه‌ای که نیازهای دیگران نادیده گرفته می‌شود. شما ممکن است در راه ی نیازهای خودتان چنان راه افراط را بپیمایید که دیگران شما را آدمی خودخواه، پرتوقع، کنترل‌گر، خودمحور، خودشیفته، و ازخودراضی قلمداد کنند. ممکن است در خویشتن‌داری، مشکل پیدا کنید. شما به‌شدت تکانشی یا هیجانی عمل می‌کنید و در این راه از سر خیر بسیاری از اهداف بلند مدت‌تان می‌گذرید و آنها را فدای لذّت آنی می‌کنید. همیشه به دنبال رضایتمندی فوری و آنی هستید. قدرت تحمل کارهای خسته کننده و متداول را ندارید. یاد گرفته‌اید که آدم بی‌همتایی هستید و به خودتان حق می‌دهید هر طور که دلتان خواست رفتار کنید.

اگر در دوران کودکی با محدودیت‌های واقع‌بینانه روبه‌رو شده باشیم، به‌تدریج می‌پذیریم که در حوزه‌ی محدودیت‌های واقع‌بینانه درونی و بیرونی رفتار کنیم. با این کار، ظرفیت درک دیگران را پیدا می‌کنیم. مسؤولیت رفتارهای خودمان را می‌پذیریم و به فکر برآورده سازی نیازهای دیگران نیز هستیم. منظور این است که بین برآورده سازی نیازهای خودمان و دیگران، تعادلی منصفانه برقرار می‌کنیم. اگر با محدودیت واقع بینانه بزرگ شده باشیم، همچنین ظرفیت تلاش کافی برای خویشتن‌داری و انضباط فردی را پیدا کرده باشیم، از رهگذر این دو موهبت (خویشتن‌داری و انضباط فردی) به اهداف‌مان می‌رسیم و از تنبیه‌هایی که اجتماع برای بدرفتاری در نظر گرفته است، اجتناب می‌کنیم.

 



دانیل: پدرم هیچ گاه از من راضی نبود. هر آنچه مرا خوش‌حال می‌کرد برای پدرم اصلاً قابل قبول نبود. همیشه سعی می‌کرد مرا به دلخواه خود در آورد و دایئم به من می‌گفت که چه‌کار باید بکنم. مادرم به دلیل افسردگی‌اش همیشه می‌خوابید. سعی می‌کردم برای مراقبت از او هر کاری از دستم برمی‌آید انجام بدهم و کوتاهی نکنم.

هویت دانیل مهم نبود، او ابزار دست نیازهای والدینش بود. او یاد گرفته بود که نیازهای خودش را نادیده بگیرد که مبادا باعث خشم یا دلخوری والدینش شود. دوران کودکی پرمشقتی را پشت سر گذاشت و بازیچه‌ی نیازهای والدینش بود. او می‌گفت: هیچ گاه کودکی نکردم».

اگر نیاز به خودابرازگری شما محدود شده باشد با سه نشانه مشخص خواهد شد:

  • به شدّت با دیگران مهربان هستید و منعطف برخورد می‌کنید. همیشه سعی می‌کنید دیگران را راضی نگه دارید و از اطرافیان مراقبت کنید. سخت به دنبال برآورده سازی نیازهای دیگران هستید. اصلاً به نیازهای خودتان توجه نمی‌کنید. نمی‌توانید رنج و عذاب اطرافیان را تحمل کنید. این قدر برای دیگران کار می‌کنید تا آنها به حال شما دلسوزی کنند و دچار احساس گناه شوند که چقدر برای شما مزاحمت ایجاد کرده‌اند. اگرچه معتقدید از دیگران هیچ توقعی ندارید، اما اگر اطرافیان قدر کارهای شما را ندانند، از درون دچار احساس ضعف و کینه‌توزی می‌شوید.

  •  دومین علامت حاکی از مشکل در نیاز به خودابرازگری این است که به شدّت خودتان را کنترل می‌کنید و دچار بازداری افراطی می‌شوید. ممکن است به کار اعتیاد پیدا کنید. کُل زندگی شما صرف کار می‌شود. ممکن است همه‌ی زندگی شما تبدیل به کار شود. شاید کار می‌کنید تا دیگران شما را آدم خوب و فوق‌العاده‌ای بشناسند. ممکن است نسبت به پاکی و تمیزی حساسیت پیدا کنید یا هر کاری را خیلی دقیق و اصولی انجام دهید.

زندگی هیجانی شما سرد و کسل کننده است. در زندگی هیچ گونه هیجان و خودانگیختگی را تجربه نمی‌کنید. جلوی عکس‌العمل‌های طبیعی خودتان را در قبال وقایع می‌گیرید. ممکن است این کار شما دلایلی داشته باشد خواه به این دلیل که فکر می‌کنید مجبورید از خواسته‌های دیگران تبعیت کنید (تله‌ی زندگی اطاعت) خواه به این دلیل که برای زندگی‌تان معیارهای بلندپروازانه و متوقعانه‌ای در نظر گرفته‌اید (تله‌ی زندگی معیارهای سخت‌گیرانه). در هر صورت فرقی نمی‌کند، احساس می‌کنید لذّت و آرامش از زندگی شما رخت بربسته است و در دام زندگی اندوه‌بار و غم‌انگیز افتاده‌اید. به نحوی رفتار می‌کنید که روی آرامش، تفریح، سرگرمی را نبینید.

  •  علامت سوم مشکل داشتن در حوزه‌ی خودابرازگری در ابراز خشم است. کینه‌توزی مزمن ممکن است در لایه‌های عمیق شخصیت شما جای گرفته باشد و گاهی اوقات کنترل آن از دست شما خارج شود. ممکن است افسردگی را نیز تجربه کنید. در دام مرض روزمره‌گی بی‌پاداش افتاده‌اید. زندگی شما به بن‌بست پوچی و بی‌معنایی رسیده است. هر کاری از دست‌تان برآید دریغ نمی‌کنید، اما لذّتی ندارید.

 



خودابرازگری را می‌توان آزادی در بیان نیازها، احساس‌ها (از جمله خشم) تمایلات طبیعی تعریف کرد. کسی می‌تواند به خودابرازگری بپردازد که به این باور رسیده باشید که نیازهایش به اندازه‌ی نیازهای دیگران مهم هستند. ما بدون بازداری‌های افراطی بایستی در انجام رفتارهی خودانگیخته آزاد باشیم. ما حقّ داریم به فعالیت‌ها یا علایقی بپردازیم که ما را خوشحال می‌کند و فقط به دنبال جلب رضایت و خوشحالی اطرافیان نباشیم. ما حق داریم زمانی از وقت خود را به بازی و تفریح اختصاص دهیم و تمام زندگی خود را به کار و رقابت بیمارگونه نپردازیم.

اگر در محیط اولیه‌ی زندگی، ما را به خودابرازگری رهنمون کرده‌اند، تشویق می‌شویم که تمایلات و علایق طبیعی خودمان را دنبال کنیم. نیازها و علاقه‌ها نقش برجسته‌ای در تصمیم‌گیری‌هایمان دارند. در چنین محیطی حق داریم هیجان‌های خود مثل غم و خشم را ابراز کنیم به شرطی که به دیگران لطمه و صدمه‌ی جدی نزنیم. گاهی می‌توانیم بازیگوش، بشاش و خودانگیخته باشیم. در چنین فضایی به ما یاد داده‌اند که بین کار و تفریح، تعادل برقرار کنید. معیارهای چنین محیطی، معقول است.

اما اگر در خانواده‌ای بزرگ شده‌اید که جلوی خودابرازگری شما را گرفته‌اند یا به خاطر ابراز نیازها، تمایلات یا احساس‌ها، کاری کرده‌اند که شرمسار شوید، در حال حاضر مدام احساس گناه را تجربه می‌کنید. نیازها و احساس‌های والدین همیشه بر نیازهای شما ارجحیت داشته‌اند. در چنین جوّی، شما دچار بی‌ارادگی و ناتوانی شده‌اید. وقتی دست به بازی‌گوشی و شیطنت زده‌اید، دیگران شما را شرمسار کرده‌اند. در چنین خانواده‌هایی، تفریح و لذت فدای پیشرفت خواهی شده است. والدین‌تان به هیچ عنوان از شما راضی نمی‌شدند، مگر این که همه‌ی کارهایتان را عالی انجام می‌دادید و عیب و نقصی نداشتید.

دانیل که مردم‌دار بود در خانواده‌ای بزرگ شده بود که به نیاز خودابرازگری او اصلاً توجه نکرده بودند. پدر دانیل، انتقادگر و کنترل‌گر بود و مادرش نیز همیشه به افسردگی و بیماری مبتلا بود



دو تا از تله‌های مربوط به نیاز عزت نفس عبارتند از:

  •  نقص / شرم 

  •  شکست

این دو تله مطابق با احساس بی‌ارزشی در حوزه‌ی شخصی و قلمرو کاری هستند. تله‌ی زندگی شکست همان احساس بی‌کفایتی در حوزه‌ی پیشرفت و کار است. فردی که در دام این تله افتاده باشد، احساس می‌کند همسالانش از وی موفق‌تر، باهوش‌تر و بااستعدادتر هستند.

تله‌ی زندگی نقص / شرم این احساس را در شما دامن می‌زند که ذاتاً مشکل‌دار و پر از عیب و ایراد هستید و اگر کسی واقعاً شما را بشناسد، کمتر دوست‌تان خواهد داشت. تله‌ی زندگی نقص / شرم اغلب با تله‌های دیگر همراه می‌شود. از چهار بیماری که در پست های قبل به آن اشاره کردیم، دو نفرشان – دانیل و دیوید – علاوه بر تله‌های زندگی اصلی در دام تله‌ی زندگی نقص / شرم نیز افتاده بودند.

کودکانی که تجربه‌ی بدرفتاری و سوءاستفاده شدگی را پشت سر گذاشته باشند، همیشه خودشان را سرزنش می‌کنند. این کودکان حس می‌کنند حقشان است که با آنها بدرفتاری شود و افرادی بی‌ارزش، ناپاک و نالایق هستند.

دیوید که روابط عاطفی ناپایداری داشت از درون احساس نقص / شرم می‌کرد. او با برتری‌طلبی، فخرفروشی و تکبر سعی می‌کرد که سرپوشی بر این احساس بی‌ارزشی بگذارد. دانیل که فردی مردم‌دار بود نیز از این مسأله رنج می‌برد. بخشی از نادیده‌انگاری نیازهایش به این احساس برمی‌گشت که خودش را آدم بی‌ارزشی می‌دانست.

آسیب‌هایی که به عزت نفس ما وارد می‌شود، احساس شرمساری را در ما دامن می‌زند. شرمساری، هیجان مسلّط تله‌های زندگی مربوط به عزت نفس است. اگر در دام تله‌ی زندگی نقص شرم یا شکست افتاده باشید، شرمساری دست از سر زندگی شما برنمی‌دارد.در

طرحواره درمانی و اکثر مشاوره هایی که با پدر و مادر ها انجام می شود به این نکته مهم اشاره می شود که در دوران کودکی عزت نفس کودکان تقویت شود.خانواده قدر و کودکان را بدانند، به آنها  مهر بورزند، همسالان آنها را در جمع خود می‌پذیرند و قبول می‌کنند و در محیط مدرسه موفق می شوند، عزت نفس سالمی در ما شکل خواهد گرفت. برای پرورش عزت نفس بایستی بدون عیب جویی یا طرد افراطی، کودکان را تشویق و تحسین کرده باشند.



آیدا ( که در پست های قبل به او اشاره شد )از همه چیز می‌ترسید، تحت سلطه‌ی والدینی قرار گرفته بود که سخت از او حمایت می‌کردند. والدینش همواره به او هشدار می‌دادند، چون خودشان همیشه نگران خطرات احتمالی بودند. آنها در ذهن آیدا این ترس را کاشته بودند که در دنیا احساس خطر و آسیب‌پذیری کند.

والدین آیدا منظور بدی نداشتند چون تا حدّی خودشان نگران بودند و سعی می‌کردند از آیدا حمایت کنند. اغلب والدین این‌گونه هستند: والدین از فرزندشان به شدّت حمایت می‌کنند و فرزندشان را خیلی هم دوست دارند». آیدا در دام تله‌ی زندگی آسیب‌ پذیری گرفتار شده بود. توانایی او برای عملکرد مستقل در دنیا، آسیب دیده بود. زیرا به شدّت می‌ترسید که کارها را بدون م و کمک‌طلبی از اطرافیان انجام دهد.

برای ورود به دنیای خارج از خانواده، نیازمند خودمختاری هستیم و پیش‌نیاز خودمختاری، امنیت است. احساس توانمندی برای مقابله با کارهای روزمره، نیازمند جدایی خویشتن از دیگران است. این دو مورد آخر بیشتر با تله‌ی زندگی وابستگی سر و کار دارند.

اگر وابسته بار آمده باشید در شکل بخشی و تقویت توانمندی برای عملکرد مستقل با شکست روبه‌رو می‌شوید. شاید به این دلیل وابسته شده‌اید که والدین‌تان سخت از شما حمایت کرده‌اند: به جای شما تصمیم گرفته‌اند و مسؤولیت کارهای شما را به دوش کشیده‌اند». ممکن است خیلی هوشمندانه و ظریف با عیب‌جویی از شما باعث شده‌اند توانایی‌هایتان تضعیف شود. بالطبع در دوران بزرگسالی احساس می‌کنید بدون راهنمایی، حمایت و نصیحت فردی قوی و توانمند، قادر نیستید دست از پا خطا کنید. حتّی اگر خودتان را از زیر یوغ والدین خلاص کرده باشید بسیاری از افرادی که در دام این تله می‌افتند، ممکن است قادر به این کار هم نباشند درگیر رابطه‌ی دیگری می‌شوید که طرف مقابل، نماد والدین سلطه‌گر و عیب‌جوی شماست. شما همسر یا رئیسی می‌خواهید که نقش والدین‌تان را در زندگی شما بازی کند.

افراد وابسته اغلب خویشتن مستقل و جداگانه‌ای ندارند و هویت آنها مثل ستاره‌ی دنباله‌داری است که دایم در پی تقلید از نماد دلبستگی است. هویت این‌گونه افراد با هویت والدین یا همسرشان درآمیخته شده است. بنابر این، چنین افرادی که به استقلال فکری، عاطفی و رفتاری نمی‌رسند، تصور قالبی چنین افرادی این است که در هویت همسرشان ذوب می‌شوند و هر کاری که برای رضایت همسرشان لازم باشد، انجام می‌دهند، تمام محور زندگی‌شان نظرات همسرشان است و علاقه و نظر مستقلی هم ندارند. این‌گونه افراد، دوست صمیمی نیز ندارند. احساس امنیت برای ورود به دنیای خارج از خانواده، احساس کفایت و شکل‌گیری خویشتن مستقل، مؤلفه‌های خودمختاری به شمار می‌روند.

 



آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها